----------------------------------------------------
بهاره هدایت و میلاد اسدی دو عضو دفتر تحکیم وحدت مجموعا به 16 سال و نیم حبس تعزیری محکوم شدند
بهاره هدایت و میلاد اسدی از اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت به ترتیب به ۹ سال و نیم و ۷ سال زندان محکوم شدند. شعبهی ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه بهاره هدایت را به ۹ سال و نیم حبس تعزیری محکوم کرد. به گزارش رهانا برای بهاره هدایت شش ماه به خاطر توهین به رئیسجمهوری، دو سال به خاطر توهین به رهبری و به دلیل تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت از طریق تبانی و تجمع مجموعا پنج سال حکم صادر شده است. وی در کل به ۷ سال و نیم زندان بابت این اتهامات محکوم شده است. همچنین حکم دو سال حبس تعلیقی بهاره هدایت به اتهام اقدام علیه امنیت از طریق برگزاری تجمع ۲۲ خرداد سال ۸۵ نیز به اجرا درآمده و به این حکم اضافه شده است. همچنین میلاد اسدی دیگر عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در همین دادگاه و از سوی قضای مقیسه به ۷ سال حبس تعزیری محکوم شده است. صبح امروز بهاره هدایت و میلاد اسدی، از زندان اوین به شعبه 28 دادگاه انقلاب آورده شدند و احکام صادر شده از سوی قاضی مقیسه به آنان ابلاغ شد.
مایی که به هم پیامک میزدیم . میل میزدیم . خبر تجمع ها رو روی سر برگ بلاگمون میذاشتیم و توی شبکه ها اجتماعی همدیگه رو دلگرمی میدادیم که بیاین . خودمون الان اینجا توی خونه نشستیم و هر کدوم رفتیم پی زندگیمون . دیگه انگار چیزی باسمون مهم نیست . همین چند روز پیش بود چند نفر از همسنگریهامون رو محکوم به اعدام کردند . واقعا که چه راحت سر میبرند . چیزهایی که غربی ها با تمسخر بهش نگاه می کنند و ازش فیلم می سازند . یاد اون فیلم افتادم که مصری ها دختران باکره رو مینداختند توی آتیش تا خدا ازشون راضی باشه و بارون بیاد . کی میدونه الان اون دختر زندانی کجاست . مامانی که هنوز که هنوزه خبری از بچش نداره و تو خونه کنار تلفن نشسته که شاید یکی زنگ بزنه و خبری از غنچه پر پر شدش بده . شاید هم دیگه کسی از بچه مردش نیاره و بچه اش یکی باشه مثل ترانه و ترانه ها
یاد آهنگ سوزناک مرجان و مهسا افتادم با شعر زیبای هوشنگ ابتهاج
حتما با هدفون با صدای بلند گوش بدین طوری که هیچ صدایی جز آهنگ نباشه
بهار غم انگيز از هوشنگ ابتهاج
بهار آمد گل و نسرين نياورد
نسيمي بوي فروردين نياورد
پرستو آمد و از گل خبر نيست
چرا گل با پرستو همسفر نيست
چه افتاد اين گلستان را ، چه افتاد
كه آيين بهاران رفتش از ياد؟
چرا مينالد ابر برق در چشم؟
چه ميگريد چنين زار از سر خشم؟
چرا خون ميچكد از شاخه گل؟
چه پيش آمد؟ كجا شد بانگ بلبل؟
چه دردست اين؟ چه دردست اين؟ چه دردست؟
كه در گلزار ما اين فتنه كرده است؟
چرا در هر نسيمي بوي خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سربرده نرگس در گريبان؟
چرا بنشسته قمري چون غريبان؟
چرا پروانگان را پر شكسته است؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟
چرا مطرب نميخواند سرودي؟
چرا ساقي نميگويد درودي؟
چه آفت راه اين هامون گرفتست؟
چه دشت است اين كه خاكش خون گرفتست؟
چرا خورشيد فروردين فرو خفت؟
بهار آمد ؟ گل نوروز نشكفت
مگر خورشيد و گل را كس چه گفتست؟
كه اين لب بسته و آن رخ نهفتست؟
مگر دارد بهار نورسيده
دل و جاني چو ما ، در خون كشيده
مگر گل نوعروس شوي مرده است؟
كه روي از سوگ و غم در پرده برده است؟
مگر خورشيد را پاس زمين است؟
كه از خون شهيدان شرمگين است؟
بهارا تلخ منشين ! خيز و پيش آي
گره وا كن ز ابرو ، چهره بگشاي
بهارا خيز و زان ابر سبكرو
بزن آبي بروي سبزه نو
سرو رويي به سرو و ياسمن بخش
نوايي نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستين دست گل افشان
گلي بر دامن اين سبزه بنشان
گريبان چاك شد از ناشكيبان
برون آور گل از چاك گريبان
نسيم صبحدم گو نرم برخيز
گل از خواب زمستاني برانگيز
بهارا ، بنگر اين دشت مشوش
كه ميبارد بر آن باران آتش
بهارا ، بنگر اين خاك بلا خيز
كه شد هر خاربن چون دشنه خونريز
بهارا ، بنگر اين صحراي غمناك
كه هر سو كشته اي افتاده بر خاك
بهارا ، بنگر اين كوه و در و دشت
كه از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا ، دامن افشان كن ز گلبن
مزار كشتگان را غرق گل كن
بهارا از گل و مي آتشي ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شيرينم برانگيز
شرار عشق ديرينم برانگيز
بهارا شور عشقم بيشتر كن
مرا با عشق او شير و شكر كن
گهي چون جويبارم نغمه آموز
گهي چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و طوفان خشمگين كن
جهان از بانگ خشمم پر طنين كن
بهارا زنده ماني زندگي بخش
به فروردين ما فرخندگي بخش
هنوز اينجا جواني دلنشين است
هنوز اينجا نفسها آتشين است
مبين كاين شاخه بشكسته ، خشك است
چو فردا بنگري پر بيدمشك است
مگو كاين سرزميني شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشك بهار است
بهارا باش كاين خون گل آلود
برآرد سرخ گل چون آتش از دود
برآيد سرخ گل خواهي نخواهي
وگرنه خود صد خزان آرد تباهي
بهارا ، شاد بنشين ، شاد بخرام
بده كام گل و بستان ز گل كام
اگر خود عمر باشد ، سر برآريم
دل و جان در هواي هم گماريم
ميان خون و آتش ره گشاييم
ازين موج و ازين طوفان برآييم
دگربارت چو بينم ، شاد بينم
سرت سبز و دلت آباد بينم
به نوروز دگر ، هنگام ديدار
به آيين دگر آيي پديدار
دل آدم میگیره
این ظلم کی میخواد تموم بشه
متاسفانه بی فرهنگی کل جامعه رو گرفته . بسیجی و آخوند و آدم عادی همه و همه دچار بی فرهنگی شدند . چند روز پیش یه فیلم از بچه های محله خاوران پخش شد . صحنه ای که توی جای جای این مملکت رخ میده و ما بی غیرت ها هم هیچ عکس العملی نشون نمیدیم . همین امروز بود که توی کوچه محل کارم دیدم چند تا جوون سوار یه پراید کل بدنشون رو از ماشین بیرون میاوردن هر دختری که گیر میاوردن دستمالی میکردند و منه بی غیرت بودم که نگاه میکردم و جرات جلو رفتن نداشتم . یا صبح امروز دیدم که یه پسره بین اون همه آدم سینه یه دختر رو میگیره و بعد با پا میزنه به باسن دختره و اونو میندازه و به راه خودش ادامه میده و هیچ کدوم از ما نرفتیم جلو ......!!!!!!!!!!!!!!!1
.این صحنه ها رو هر روز تو خیابون میبینیم . دیروز یکی از دوستان قدیمی من که یه اتفاقی براش تو 10 سال پیش افتاده بود یه متنی رو باسم داد که بزارم توی بلاگم . درمورد ماجرایی بود که باسش پیش اومده بود بهش هم گفتم که میزارم . یادمه اون زمان خیلی ناراحت بود و تنها دوستش هم منه بدبخت بودم.
-------------------------------------------------
من یه پسره 27 ساله ام
این ماجرا ماله وقتیه که 18 سالم بود . ته پارک چند تا جوون منو با چاقو دور میکنند . من ترسیدم
قفل شدم. نمیدونم چرا . یکیشون منو برد تو انباری یکی از ساختمون های نزدیک اون پارک . هر کاری که دلش خواست باهام کرد .
چند روز بعدش بهم زنگ زد گفت رضا بیا کارت دارم . منم رفتم . نمیدونم چرا . گفت سوار ماشین شو . یه پیکان قدیمی جیگری . یه راننده بی ریختم نشسته بود کنارش. گفت بشین . من گفتم نه . هر چی گفت قبول نکردم .
بعد ماشین رفت و من باهاش پیاده رفتم تو پارک . به همه دوستاش قضیه رو گفته بود . از پارک رفتیم بیرون . من قفل شده بودم . به من گفت بریم تو یه حموم عمومی . نمیدونستم هنوز تو شهرمون حموم عمومی هم داریم . گفتم نه . گفت با چاقو جرت میدما . گفتم برام مهم نیست . اونم چاقو رو درآورم ولی با پشت چاقو زد به بازوم . گفت پس ولش کن . باهم میریم من یه وسیله از دوستم میگیرم و میریم . رفتم داخل محلشون . نمیدونستم ولی بعداً فهمیدم به این محله می گفتن جوکی محله . نمیدونم چرا باهاش رفتم . قفل شده بودم . منو برد پشت یه باشگاه. یه فضای باز بود و پایینشم یه جای تاریک بود پر درخت . فکر کنم با لای 30 یا 40 تا جوون از بچه سال تا بیست و خوردی ساله اونجا بودن . خیلی هاشون افتاده بودن پایین . فکر کنم هوش نبودن . یکیشون اومد گفت یا میای به من میدی تو خونمون یا اینکه همینجا بچه ها ترتیبتو میدن . من گفتم نمیام . من جلوی اون همه آدم به دست خودم لخت شدم . همشون رفتن جز 5 نفر . یکیشون افتاده بود . به من گفتم برو پایین . همونجایی که پر درخت بود . تاریک بود . اونجا 5 تا دختر دیدم . یکشون بیهوش افتاده بود رو زمین . از پاش خون میومد . همشونم خوشگل بودن . از قیافشون میشد حدس زد که مال اون محل نبودن و احتمالاً آدم حسابی بودن . فکر کنم همشونم مثل من قفل شده بود . همشون هم لخت بودند به جز یکی. اون یکی رو آورد . دختره زار زار گریه می کرد . به من گفت لختش کن . هر چی گفت حتی با تحدید چاقو گفتم نه . دو نفری ریختن رو سرش و لختش کردن . گفت ببین این 4 تا همشون باکره بودند . این یکی هم ماله تو یا میکنیش یا با چاقو تخماتو می بریم . قبول نکردم . چاقو رو نزدیک کیرم بردن قبول نکردم . به دختره تجاوز کردند و بعد دونه دونشون با من . نمیدنم چرا ولی با پسر بیشتر هال میکردن . چون هر چی داشتن رو من خالی کردند .
اون شب با لباس خاکی رسیدم خونه . خلاصه این که فردای اون روز تمام فامیل قضیه من رو فهمیدن . ابروم توی کل دو تا فامیل رفت . هیچکی منو درک نمیکرد . شاید الانم خیلی هاتون با تعجب این قضیه رو میخونید . ولی قفل شده بودم . این چیزیه که باهاش میشه به خیلی از آدما تجاوز کرد . مخصوصا به دخترهای کم سن و سال . سکس و هوس یه لحظه کوتاهی از زندگیه ولی زجری که به یه آدم میرسه . اون ناراحتی روحی که به اون فرد و مخصوصا به یه دختر میرسه ماله تمام عمرشه . فکر نکنین این اتفاق باسه خواهر یا نزدیک شما نمیافته . یه روز که از کوچه تنها داره میاد خونه . یک نفر تنها با یه چاقو میتونه اون رو برای مدت زیادی مال خودش کنه . آدم همیشه از چیزی که انتظارش رو نداره تعجب میکنه و یا گیج میشه . این یعنی همون قفل . همون چیزی که شمایی که باستون اتفاق نیاقتاده نمیتونین درکش کنین .
خلاصه اینکه کار به دادگاه و نیروی انتظامی کشید و بر حسب اتفاق ابروم پیش همسایه هامم رفت . جالبیش اینه که آخرش هیچ کدوم از این آدمها رو دستگیر نکردند . فامیلام هم که فقط ادعا میکردند و ....... من تنها . .... دادگاه هم که مدام دنبال این میگشت که توی حرفهام تناقض پیدا کنه کنه و من رو محکوم کنه تا جایی که بازرس به من گفت میدونی که جرم لواط چیه دیگه ؟؟؟؟؟؟؟ اشکم دراومد .....
هر چند وقت یه بار هم یه مامور با یه احضاریه میومد دم خونمون که وقتی میرفت هر کی میدید می گفت اتفاقی افتاده ......
آخرش پدرم رفت و شکایت رو پس گرفت . پرونده مختومه . یکی از اون دخترا رو چند وقت بعد اون قضیه دیدم تو خیابون . یعنی اون من رو شناخت . به من گفت من و دوستام رو هنوز اذیت میکنند . بهش گفتم بره به خانوادش بگه . یهو دیدم یه پسره اومد و دستشو گرفت و بین اون همه آدم تو روز روشن با خودش برد . انگار میخواست داد بزنه نمیتونست . نمیدونم کجا بردش ولی خیلی دلم میخواست پیداش کنم و این وضعیت نجاتش بدم . نمیدونم تو این چند سال بعد از این ماجرا چه بلایی سرش اومده
نمیدونم هر دختری رو میبینم . میترسم . مخصوصا این دختر راهنمایی ها که جدیدا خیلی شیطون شدند . دلم به حالشون میسوزه از اینکه به نوعی مورد تجاوز قرار می گیرند و دم نمیزنند . فقط این رو بگم که بهترین راه حل اینه که به خانوادتون بگین . همه چی درست میشه . از شما ها هم میخوام مواظب عزیزاتون باشین . سعی کنین تو این جامعه تنهاشون نزارین . اگه خواهر کوچول دارین . بهش بگین همه چیز جامعه رو . از حرف زدن در مورد کوچیکترین جزییات نترسین . بهش بگین نترسه و همه چیز رو بهتون بگه . مواظب بچه هاتون باشین .
چند ماه پیش هم یکی از دخترای همسایمون رو تو خیابون با یه پسری بیریخت و واقعا جوکی دیدم . پسره رفت تو یه باشگاه و رفتم جلو بهش گفتم پسره اذیتت میکنه . گفت نه . هر چی گفتم گفت نه فامیلمه . ولی نگاهش نگران بود . رفت داخل یه چادر نمایشگاه کتاب که کنار اونجا بود . دختره با موبایل به مامانش زنگ زد و گفت میرم خونه دوستم درس بخونم . منم رفتم دنبالشون گمشون کردم . ولی مطمئن بودم تو یکی از ساختمون ها اطرافه . سریع به مامانه زنگ زدم و شماره خونشون رو گرفتم و بابا و مامانش سریع اومدن اونجا . اونجا چند تا ساختمون در حال ساخت بود . داخل یکیشون سوئیت نگهبانی بود . صدای ناله میومد . پدره دیوانه وار در رو با لگد باز کرد و دخترش رو دیدم لخت که سه نفر افتاده بودند روش . مادره همون جا غش کرد . پدره هم حمله کرد به سمت پسرا دو تا شون فرار کردند . دخترش هم که داشت بلند بلند گریه میکرد . نمیدونم چی شد که دختره رو بغل کردم . من نمیدونستم چیکار کنم . من گریم گرفت . من 23 سالمه . من گریم گرفت
جملات بالا رو دوباره تکرار میکنم و یه چیز میگم و تموم .
وقتی با همچین قضایایی مواجه شدید تا زورتون میرسه مقاومت کنین . از چاقو نترسین . آدم بمیره بهتر از اینه که شرف و ابروش رو به باد بده . اگه به زور سوار ماشینتون کردن تا میتونین داد و جیغ بکشید و داد و فریاد کنین . یا اگه میتونید خودتون رو از ماشین پرت کنید بیرون . فرار کنین . اگه مشکلی براتون پیش اومد اولین راه حل خانوادست و بس . دوست هیچ کمکی بهتون نمیکنه جز اینکه ابروتون رو میبره . مطمئن باشین هر چقدر هم تاکید کنین به دوستتون که به کسی نگه میره میگه به دیگران . مواظب همدیگه باشین . سعی کنین اگه همچین قضایایی رو دیدین خودتون به خانواده طرف بگین . فکر سکس بدون رضایت رو از سرتون بیرون کنید . سعی کنید با دختری سکس نداشته باشین . برای تن و بدنتون ارزش قائل شین .درمورد جامعه کثیفمون هم تو جمع فامیل صحبت کنین تا این حوادث باسشون کمتر پیش بیاد . این قضایا ماله یه شهر کوچیک تو کشوره . وای به حال شهرهای بزرگ .
هیچ وقت لطافت عشق رو با هوس لحظه ای عوض نکنین . از اینکه تا حالا با کسی سکس نداشتین احساس غرور کنید . و از اینکه کسی شما رو بی ابرو کرد احساس کوچیکی نکنین یادتون باشه این ماییم که میتونیم با افکارمون زندگیمون رو بسازیم و به بهترین مقصود برسیم . مراقب همدیگه باشین .
-----------------
فکر نمیکنم جایی باسه حرف زندن من مونده باشه
۲ نظر:
عالی بود
ولی من به عنوان یه دختر میگم که%50 این مزاحمت ها تقصیر خودمونه
و این داستانها درس عبرتیه واسه ما!!!
اما کاش برای درس گرفتنمون لازم به قربانی شدن کسی نبود!!!!!!!!!!
سلام
میشه لطفااسم اون آهنگروبگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و اگه تونستی یه جاواسه(یا به قول خودت***باسه***)دانلودش بگی ,ممنونت میشم!!!!!
ارسال یک نظر